بي همگان چه خسته ام
بي تو ولي شكسته ام
عزم سفر نموده ام
با چمدان بسته ام
مژده بده اي دلكم
راه نجات جسته ام
مي روم از ديار او
پاي تو را نبسته ام
دل به كسي نمي دهم
تازه ز بند رسته ام
اين همه وعده مي دهم
بر دل نا خجسته ام
تا بپذيرد كه دگر
دست ز عشق شسته ام
بعد توهمي كه من
مهر ز تو گسسته ام
گاه سفر رسيد و بر
خاك سيه نشستهام.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سلام آره عزیز از خودمه شعر که نمیشه گفت
پاسخحذفدل نوشته. شما چی؟
سلام
پاسخحذف(yaghin88) وبلاگت به نظر خيلي جالب مياد حالا بايد سرفرصت بيامو مطالبشو بخونم