۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

ماجراهاي من و همكارم ـ 3

ديروز يه كار مهم اداري داشتيم كه بايد حتماً امضاي آقاي پُركار هم پاي يكي از مدارك مي بود. ساعت 8 صبح وارد اتاقش شدم. سرش روي ميز بود.
ـ سلام . صبح بخير. اينو امضا كن كار فوري فوريه.
پُركار:‌ بابا بذار صبح بشه.
ـ ساعت هشته. اين بايد اول وقت انجام بشه.
پُركار:‌ باشه حالا.
رفتم و ساعت 9 برگشتم. در اتاق بسته بود.تا ظهر چند بار به اتاقش سر زدم اما پُركار نبود. بالاخره ظهر وقت نماز جماعت ديدمش .
ـ كجا بودي؟ كارا لَنگ جنابعاليه؟
پُركار:‌ يه مأموريت فوري پيش اومد. بعد از ناهار و نماز بيا اتاقم.
ساعت 14 به اتاقش رفتم.
ـ بيا اين برگه رو امضا كن.
پُركار:‌ بذار رو ميز برو.
ساعت 30/14 به اميد گرفتن برگه امضا شده برگشتم. پُركار سرشو رو ميز كارش گذاشته بود و خوابيده بود. آبدارچي اداره كه براي بردن استكان چاي قبل از من وارد اتاق شده بود با اشاره دست به من علامت داد كه ساكت باشم.
آبدارچي:‌ هيس.... بنده خدا انگار حالش خوب نيست . از صبح توي نمازخونه خوابيده بود تا ظهر.
مدارك را از روي ميزش برداشتم . امضا نشده بود.با عصبانيت پُركار را بيدار كردم .
ـ پاشو بينم. چرا اينا رو امضا نكردي؟ بابا امروز همه كارا خوابيده واسه يه امضاي تو.
پُركار:‌ داد نزن بينم. انگار الكيه . من اينجا هزارتا كار ديگه هم دارم. اين يكي كه نيست.امروز ديگه ساعت كار تمومه باشه واسه فردا.

۱۱ نظر:

  1. "به جان دخترام حاضرم این کار را برات بکنم
    هر کی نیاد
    کی کجا چطور؟"
    میدونی یاد چی افتادم؟ شوهر خاله بزرگه گفته که هر کی که دوستش دارم و اون دوستم نداره رو معرفی کنم تا یه دل سیر بزنتش!!!البته ایشون فکر میکنن بنده به عمرم هیشکی رو دوست نداشتم!!
    دارم تصور میکنم اون داره امیر رو میزنه، تو هم که آدم منطقی!!! همونطوری که داره کتک میخوره نصیحتش میکنی. یعنی در اون صورت به نفعشه بیاد پای عقد!!!
    آخ قربون اون سر عقد اومدنش بشم!!!!!!!!!

    پاسخحذف
  2. اینقدر دیشب قرص خوردم که الان بیدار شدم.
    خواب بابا قلابیه رو هم دیدم. چقدر میتونست برام مفید باشه. منم براش دختر خوبی بودم. نمیدونم چی شد.

    پاسخحذف
  3. تو اینقدر توی اداره کار میکنی که همه رو عاصی کردی. میدونم که الان هی داری دنبال دیکته درست عاصی میگردی. راحت باش.

    شادی

    پاسخحذف
  4. خب راست می گه بنده خداااااااااااا
    باشه واسه یه فردا.

    پاسخحذف
  5. گفتم: «لعنت بر شیطان»!
    لبخند زد.
    پرسیدم: «چرا می خندی؟»
    پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
    پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»
    گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»
    با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»
    جواب داد:

    «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
    پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»
    پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز. در ضمن این قدر مرا لعنت نکن!»
    گفتم: «پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام کنم؟»
    در حالیکه دور می شد گفت: «من پیامبر نیستم جوان...

    پاسخحذف
  6. خوابیدن تو اداره هم کلی کاره دیگه

    پاسخحذف
  7. ماشالله چقدر فعال هستین تو آپ کردن اینجا.

    کلا" فکر کنم برعکس این همکارتون باشین. فکر کنم 80 درصد کارمندا همین باشن. خیلی از اداره ها وضعشون همینه. واسه همینه که کار کردم بدبخت پیش نمیره دیگه. :((

    پاسخحذف
  8. همکار توپ تر ازین گیرت نمیاد برو حاشو ببر :دی

    پاسخحذف
  9. عجب تاؤه همكارتم بود البته جاي تعجب نيس خب ما ايراني هسيم خو

    پاسخحذف
  10. راستش منم این صحنه ها رو زیاد دیدم. اما تا بوده چنین بوده تا هست چنین هست. آخه میدونی کسی برای اونی که زیاد کار میکنه ارزش قائل کسی که کار نکنه محبوبتره.نمیشه. تا جایی که من دیدم

    پاسخحذف
  11. سلام
    پسر تو که هنوز اینجا وایستادی !
    مگه نگفتم برو فردا بیا

    پاسخحذف

چیزی می خواستی بگی؟