بهروز مي گفت يه دوستي داره توي اداره راهنمايي و رانندگي . هر چند وقت يه بار بهش زنگ مي زنه و طرف همه خلافا و جريمه هاي آقا بهروز را پاك مي كنه. راستش خيلي بهش حسوديم مي شد از اين بابت. يعني ورود ممنوع و چراغ قرمز و اين چيزا براي آقا بهروز هيچ مفهومي نداشت. جريمه مي شد عينه هلو. كَكِش هم نمي گزيد كه جريمه مي شه. يه روز با آب و تاب گفت خيلي وقته جريمه هامو پاك نكردم . مبلغش داره مي زنه بالا. تلفنشو برداشت و زنگ زد به دوستش. واسه اين كه گنده بازي دربياره تلفنشو گذاشت روي آيفون تا مكالمشونو بشنوم.
بعد از سلام و احوالپرسي به دوستش گفت كه داداش جريمه هام دستتو مي بوسه. مي توني يه كاريش كني؟ رفيقشم گفت : چي كارش كنم؟
بهروز فكر كرد يارو شوخي مي كنه. خنديد و گفت : مثل هفت هشت ماه پيش پاكشون كن ديگه. رفيقش گفت : يعني تو هفت هشت ماهه خبر از من نداري؟ بهروز هم تريپ معرفت برداشت و گفت: نوكرتم داداش . هميشه حالتو از بر و بچه ها مي پرسم.
رفيقش گفت : آره جون خودت معلومه. بابا الان هفت هشت ماهه منو از اداره اخراج كردند تو حالا فهميدي.
با خودم فكر كردم من چقدر بدبختم كه اين مدت به بهروز و رفيقش حسوديم مي شد....
بعد از سلام و احوالپرسي به دوستش گفت كه داداش جريمه هام دستتو مي بوسه. مي توني يه كاريش كني؟ رفيقشم گفت : چي كارش كنم؟
بهروز فكر كرد يارو شوخي مي كنه. خنديد و گفت : مثل هفت هشت ماه پيش پاكشون كن ديگه. رفيقش گفت : يعني تو هفت هشت ماهه خبر از من نداري؟ بهروز هم تريپ معرفت برداشت و گفت: نوكرتم داداش . هميشه حالتو از بر و بچه ها مي پرسم.
رفيقش گفت : آره جون خودت معلومه. بابا الان هفت هشت ماهه منو از اداره اخراج كردند تو حالا فهميدي.
با خودم فكر كردم من چقدر بدبختم كه اين مدت به بهروز و رفيقش حسوديم مي شد....
بهروز که بهروز شما نبوده؟
پاسخحذفشادی
جالبیش اینه که پدر من اصلا براش چراغ قرمز و ورود ممنوع و سرعت خیلی غیر مجاز و غیره براش اهمیتی نداره. با اینحال هیچ وقت جریمه نمیشه. یعنی پدر من که میره توی خیابون کلا جون همه رو به خطر میندازه.
پاسخحذفشادی
خب به هر حال اون مدتی که دوستش جریمه هاشو پاک می کرده حالشو می برده دیگه .
پاسخحذفولی یه چیزی
مگه تو این مملکت آدمای که تویه کارشون خلاف می کنن ، اخراج هم می کنن.
احتمالا قرار بود از فکو فامیلشون تویه اون اداره بذارن جایی رو پیدا نکردن و این بنده خدا که پارتیش کوچیک بوده رو زورشون رسیده ، اخراجش کردن.
ای آقا.:(
خیلی باحال بود :)
پاسخحذفحالم ازین آدمایی که همه ی کاراشون با پارتی راه میفته به هم میخوره. فکر میکنن خیلی گنده ان!
هی ..
پاسخحذفدر مورد اون کلمه ی به گا بری حق با شماست نمیدونم شاید اگه خودمم یه کم بیشتر فکر میکردم به نتیجه میرسیدم و دقیقا عین دیالوگای رد و بدل شده را نمینوشتم.چه اشکالی داره برداشت های مختلف از یه بست بشه؟گاهی خیلی میچسبه برداشت هایی که کاملا با منظورت متفاوته.توی این ÷ستی هم که شما راهنمایی کردین منظور شوهر نبود منظور زندگی اون طرف بود.اینقدر از زندگی خورده بود که حس میکرد بازم داره براش ساک میزنه.به تشبیه ساده...
پاسخحذفاصولا اینجور ÷ستارو وقتی مینویسم ÷ره حرفم ولی نمیتونم حرفی بزنم وگرنه میدونم تسلط چندانی توی نوشتن به این سبک ندارم چون تجربه ی چندانی ندارم...
مرسی بابت راهنماییت.اره خوب نویسندگی چیزیه که هرکسی نمیتونه وارد حیطش بشه.منم جزو همون هرکسی هام که تجربه ی چندانی ندارم فقط واسه دلم مینویسم.ولی ازت ممنونم شاید چیزی در مورد نویسندگی ندونم ولی با کامنت شما یه چیزایی دستگیرمون شد.ممنون از لطفتون
میشه در مورد تضادی که توی ÷ست زنده به گور دیدین واسم توضیح بدین؟
جالب بود این که در کشور ما چنین آدمی اخراج میشه جالب تر بود
پاسخحذف