۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

قشنگ


يه روز رفته بودم خونه‌ي محمد يكي از رفقاي دوره دبيرستانم. از اون بچه هاي محجوب و خوب . ديدم روي ديوارشون پوستره يه تعدادي مرد و زنه با آلات موسيقي. گفتم چه جالب. نديده بودم وزارت ارشاد به خانم ها هم اجازه بده با سه تار و اين چيزا عكس بندازند. اين زنه كه سه تار دستشه كيه؟
محمد گفت : اون قشنگه.
جا خوردم . از محمد بعيد بود اين حرفا. خيلي با حيا و سر به زير بود. اصلا از اونايي نبود كه بره تو نخ زن‌ها و زيباييشونو اين حرفا. فكر كردم شايد متوجه سئوال من نشده. چند دقيقه گذشت . دوباره پرسيدم : گفتي زنه اسمش چيه؟
گفت : قشنگه ديگه. فكر كردم داره سر به سرم مي ذاره . با تشر بهش گفتم : قشنگه كه قشنگه . از اين قشنگ تر هم هست. نديد بديد...
محمد گفت: بابا جون اسمش قشنگه.
منم كه كلافه شده بودم گفتم : خب اين اسم قشنگش كه مي گي چيه؟ پري، سوري ، اقدس ... چي؟
محمد كه از اينهمه خنگ بازي من حوصله اش سر رفته بود گفت : واااااااااي ديوونه ام كردي ... رواني .... اسمش قشنگه ... قشنگ كامكار......

۵ نظر:

  1. :))))))))
    وای خدا بود این پست! خیلی خندیدم! چون عکس العمل من هم بعد از شنیدن اسم قشنگ کامکار تقریبا" مشابه همین بود!! بالاخره اسمش باید به بقیه ی خانواده می اومده دیگه : پشنگ و ارژنگ و ...!!!

    پاسخحذف
  2. fateme
    سلام. چرا آدرس وب شما باز نمي شه؟

    پاسخحذف
  3. آره با مژده موافقم.
    بعدش هم یکی اسم بچه اش رو میذاری یاس و ریحان، کامکار بزرگ هم میذاره مشنگ!

    شادی

    پاسخحذف

چیزی می خواستی بگی؟