۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

دیگر نیامد...

آن مـرد ميـدان بلا ديگـر نيـامـد
سقـا ز دشت كـربلا ديگـر نيـامـد
در انتظارش غنچه ها عطشان نشسته
بـاران رحمت اي خـدا ديگـر نيامد
مي رفت و با خود آبـروي آب مي برد
آن بـاغبـان بـا صفـا ديگـر نيامد
از خجلت دستي كه آبي لمس كرده
سقـاي دست از تن جـدا ديگر نيامد
چـون آب از تيـرجفا نقش زميـن شد
آن راد مـرد بـا وفـا ديگـر نيـامـد
آن آشنـاي تشنگي هـاي غـريبـي
بهـر كبـود لاله هـا ديگـر نيـامـد
با مشك مهـرش رفت و دل هـا همره او
اميـّد قلب بچه هـا ديگـر نيـامـد ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

چیزی می خواستی بگی؟