۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

ارث پدر

پدرم مرد فقيري است
و سخاوت همه دارايي او
او وصيت كرده
ارث و ميراث بزرگ پدري
بين فرزندانش
به عدالت
تقسيم شود
هر پسر
سهمي از اندوهش
دخترانش اما
هر كدام نصف پسر
مادرم گفت :
پدرت
خسته از این زندگی است
سرنوشتش اين است
و نصیب پدرت در همه عمر
غم و اندوه شده
و من اما حيران
كه چرا روزي ما غم گشته؟
عاقبت نيزپدر مُرد
و من اینک غم تنهایی را
می کنم حس و به شعر سردم
رنگ این قافیه را می بازم
« مُرده آن است که نامش به نکویی نبرند »
مادرم گفت که ارث پدرم درد و غم است
او سخاوت هم داشت
هر چه داشت با همه تقسيم نمود:
غم نان
حرص عشق
سيل اشك
تب غيرت
و من اكنون وارث اينهايم
جای شکرش باقی است
درد و رنج و غم و اندوه بني آدم نیز
همه سرمایه و اندوخته ای است
که در این
روزگاران غریب
نشود بهره‌ي هر انساني
مگر آن كس كه به دل
نور عشقي دارد

۱ نظر:

چیزی می خواستی بگی؟