۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

رفت او...

رفت او هرگز نگو نامرد بود
هر چه گویی بود اما مرد بود
تاس های زندگی را بوسه زد
آشنا با باخت های نرد بود
خاطراتش از جدایی خسته بود
سینه اش آماج تیر درد بود
خوب می دانست در ذهن شما
سایه ای مبهم از یک فرد بود
وقت رفتن کاش می دیدی رخش
ساده می گویم : رنگش زرد بود
باز کرد آغوش گرمش سوی تو
حیف ! آغوشت به رویش سرد بود . . .

۱ نظر:

  1. سلام
    خیلی این موضوع به نظرم آشنا بود . با اینکه من شعر زیاد نمیخونم .ولی این شعر یه چیز دیگه بود . قبلاً تو یه وبلاگ بی ربط هم خونده بودمش . دوباره خوندمش بیشتر حال داد

    پاسخحذف

چیزی می خواستی بگی؟