۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

می ترسم

من از تكرار ـ از تكرار مي ترسم
از اين دنياي لاكردار مي ترسم
به جان تو چِشَم ترسيده اون‌قدر
كه از زنده كه از مُردار مي ترسم
اگر چه اين دلم تنگه برايت
ولي از لحظه ي ديدار مي ترسم
تمام فكر و ذهن من پر از توست
خدايا ! من از اين پندار مي ترسم
تو گفتي زندگي يعني جدايي
من از اين نحوه‌ي گفتار مي ترسم
تو رفتي تا ابد جاويد باشي
وليكن من از اين رفتار مي ترسم
تمام زندگي خوردم به بن بست
دگر از ديدن ديوار مي ترسم
از آن وقتي كه دورم خط كشيدي
براي نقطه‌ي پرگار مي ترسم
از اين آتش كه بر جانم شرر زد
هم از مشت و هم از خروار مي ترسم
هميشه خواب مي بينم خودم را
كه ماندم زير يك آوار مي ترسم
دگر حرفي نمانده تا بگويم
من از تكرار ـ از تكرار مي ترسم

۲ نظر:

  1. سلام. شب بخیر(الان که من دارم می نویسم شبه. کاری هم ندارم که شما کی میخونی!)با اجازه ی صاحب خونه:
    شعر خوبی بود اما چند جایی که از لفظ و کلام عامیانه استفاده کردی کارو خراب کرده. مثل چشم یا تنگه. ضمنا در بیت های 3-4-7 وزن رو از دست دادی.ممکنه هجا ها درست باشه اما وزن خرابه.

    پاسخحذف
  2. نه چیزی نمی خواستم بگم .
    یقه رو ول کن . من از این چیزها سر در نمی آورم .

    پاسخحذف

چیزی می خواستی بگی؟