۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

موضوع انشا:‌دوست داريد در آينده چه كاره شويد؟

به نام خدا. من دوست دارم در آينده... دكتر، مهندس، معلم و خلبان... اينها شغل هاي مورد علاقه‌ي ما بود اما هيچ كس دوست نداشت كه جاي كارگري زحمت‌كش را پُر كند. هيچ كس حتي نمي نوشت چه برسد به آن كه آرزو كند اما دست تقدير اين گونه بود كه سال‌ها بعد خيلي از همان بچه ها وقتي كه با واژه اي به عنوان بحران بي‌كاري آشنا شدند حتي براي كارگري هم اميدي نداشتند.
ديگر فراموش كرده‌ام كه در انشاهايم كدام شغل را انتخاب مي كردم. امروز به دنبال كار، هر كاري تمام روزنامه ها را مي خوانم. اگر خواندن روزنامه حرفه محسوب مي شد من در اين رشته يك حرفه اي تمام عيار بودم.
راستي چرا هيچ وقت هيچ كس نمي نوشت كه دوست دارد ر*ئيس جم*هور شود؟! شايد از نظر بچه ها، ريا*ست جم*هوري يك حرفه نبود و يا اين كه جايگاه يك حرفه اي نبود يا شايد هم حرفه مهمي نبود.
بگذريم. موضوع انشا را گم نكنيم.دوست داريد در آينده چه كاره شويد؟... اما كدام آينده؟!!!

۶ نظر:

  1. سلام.خوبی.چه مطلب جالبی نوشتی.به کر فرو رفتم چندی
    _______________________________________
    البته برام نوشته بودی که زود حکم مدم.من نوزم به علیرضا میگم نامرد چون یک ساله که دارم کاراشو میبینم و به این نتیجه رسیدم این کارا فغقط از یه نامرد بر میاد.
    و دوسته من هم اگه بدون اون میمیره چون ابله.همین و بس.
    چون دل به یک ادم نامرد بسته وفکر میکنه بدون اون میمیره.اما نمی دونه اگه اون نباشه تازه زندگی خیلی شیرین تره.
    ___________________________________________
    ممنون از حضورتون.

    پاسخحذف
  2. بچه ها ... بچه ها عالین ..

    پاسخحذف
  3. سلام :
    من همیشه انشام خیلی خوب بود، کلا عشق نوشتن بودم ، حتی خیلی وقتا انشای همه ی بچه های کلاسو ( دروغ نگم نه همه رو اونایی که ازشون خوشم میومد و)من مینوشتم حتی وقتی بزرگتر شدم و اومدم دبیرستان چون معلم ادبیاتمون خیلی محکم میگرفت و واقعا سخت مزاج بود م به بچه ها پروژه ی رمان نویسی (!)میداد من از بچه ها پول میگرفتم و براشون مینوشتم ، ما توی دبیرستان یه همچین موضوعی داشتیم و من از اونجا کخ معتقد و مطمئنم بودم که آدما به هر آنچه که نمیخواهند میرسند توی انشام نوشتم من میخوام کارگر شهرداری بشم! ولی از اونجا که بدذاتی توی طبعم جا خوش کرده (!)برای بقیه (چون رشته مون ریاضی بود) فقط از مهندسی حرف زدم! البته همه ی ما قبول شدیم ولی من مطمئنم اگه قبول شدم دلیلش درس خوندن و شانس نبود ، دلیلش دقیقا همین قانون بزرگ بود : " شما به هر آنچه که نمیخواهید دست خواهید یافت و آنچه را که میخواهید عمرا توی خواب هم نمیتوانید ببینید!"

    پاسخحذف
  4. یادش بخیر. من همیشه توی انشاء می نوشتم که شادی میخواد معلم بشه و بره به بچه های روستا درس بده.هنوز هم همینه ارزوم. البته یه مدت هم بود که می نوشتم میخوام مهندس بشم. البته ما داریم مهندس میشیم. ولی چه فایده. بعدش لابد ما هم باید توی نیازمندی خوندن حرفه ای بشیم.
    کسی جرات نمیکرده بگه که میخواد ر.ئیس ج.م.هور بشه. به خاطر اینکه اگه میگفته ممکن چیزی شبیه ک.ه.ریزک سرش بیارن. بسکه این س.یا.ست بی پدر و مادره. البته شاید الان که بچه ها دیدن از رفتگری هم میشه به چه جاهایی رسید شاید نظرشون عوض بشه.
    یاح یاح یاح یاح یاد یه چیزی افتادم. خیلی وقتای مقدمه انشای من سه برابر خود انشا میشد. (اکنون که قلم بر دست میگیرم و انشای خود را در مورد فلان موضوع اغاز میکنم. و از معلم دلسوز خود برای انتخاب این موضو بسیار سپاسگذارم و ..........................)
    بفرما بستنی زمستونی.

    پاسخحذف
  5. سلام
    حالا که من دوست دارم در گذشته یه کاره ای بشم چیکار باید بکنم ؟

    پاسخحذف

چیزی می خواستی بگی؟