۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

اشاره ها

كنار پياده رو ايستادم و زل زدم به لباس‌هاي داخل ويترين فروشگاه . نگاهم به نگاه دختري كه داخل بود گره خورد. لبخند مليحي بر لب داشت و با اشاره دست و سر از من خواست داخل مغازه شوم. در نگاه اول خيلي دل نشين بود. قد باريك و كشيده، چشماني به رنگ آبي روشن، موهاي لخت و مشكي كه بر روي پيشاني ريخته شده بود، پوستي سفيد و كمي آرايش دختر را زيبا و خواستني نشان مي داد.
با تعجب به اطرافم نگاه كردم. كسي نبود. وقتي دوباره با اشاره از من خواست كه به نزدش بروم انگشت اشاره ام را به سينه چسباندم و با ترديد پرسيدم : من ؟
با سر اشاره كرد : بله.
هيجان زده شدم. با گام هايي شمرده به طرف در فروشگاه رفتم.
در يك لحظه افكار متعددي از سرم گذشت :
دعوتش مي كنم به يك قهوه و با هم گپ مي زنيم. شماره ايرانسل را به او بدهم... نه نه نهصدو دوازده بهتره ... آدرس منزل يكي از دوستان بالاي شهر را بدهم ...
وقتي جلوي در رسيدم در به صورت خودكار برايم باز شد. دختر را ديدم كه با عجله به طرفم مي آيد. دست و پايم را گم كرده بودم. تا به من رسيد لبخند زد و گفت :
ببخشيد آقا !‌اين در از داخل باز نمي شد مجبور شدم به شما زحمت بدم.

۷ نظر:

  1. شخصیت اول داستان ایشالا به چشم خواهری دیده دیگه؟!!؟

    پاسخحذف
  2. سلام
    باز هم خوبه که هنوز به درد همین کار میخوری .
    میدونی چند وقته کسی به من اشاره نکرده ؟ مگر موقعی که میخواد به بچه هاش بگه عبرت بگیرید

    پاسخحذف
  3. سلام دوست عزیز...
    خیلی وب باحالی داری بهت تبریک می گم...
    به وب منم یه سر بزن ضرر نداره...

    پاسخحذف
  4. از دخترای این دوره زمونه بعیده ها! بابا ما سوار تاکسی میشیم بهمون رحم نمیکنن!
    من یه سوال دارم!از اونجایی که همه ی مطالبت و خوندم به خودم اجازه میدم بپرسم(باد اندرون غبغب و با صدای کلفت خوانده شود!)اینا مطالب خودته؟
    البته اگه یه نفر این سوالو از من بپرسه شخصا آتیشش میزنم ولی درکل سوال بود دیگه باید رفع ابهام بشه !

    پاسخحذف
  5. براي movie:
    سلام. با صداي آروم و گردن كج به شيوه تظاهر به افتادگي بخونيد :
    بله . خودم نوشتم.

    پاسخحذف
  6. نتیجه اخلاقی:
    خوشبینی زیاد خوب نیست ،چراکه همیشه ممکنه یه در بسته ای هم این وسط وجود داشته باشه.

    پاسخحذف

چیزی می خواستی بگی؟