۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

كنج

ديشب با خدا تنهايي نشسته بوديم كنج كافه كنج .
يه قهوه زديم .
ديدم طفلي خيلي تو خودشه.
گفتم: چه خبر؟
گفت: مُردم از تنهايي.
گفتم: بي خيال بابا!!! با اينهمه بنده تنهايي؟
گفت : حاليت نيست ديگه . اينهمه آدم كه مي بيني همه سي خودشونن با من كاري ندارن. بي معرفتا انگار نه انگار خدايي دارند . اصلاً فكر نمي كنند كه خدايي هم هست.
گفتم: من چي خدا جون؟
گفت: تو كه از همه بدتري نمي خوام به روت بيارم.
شاكي شدم.
گفتم: آخه واسه چي؟
گفت: بي خيال.
گفتم: تا نگي ولت نمي كنم.
گفت : آخه اگه بگم مي گُلخي .
افتادم رو دنده لج كه بايد بگي.
گفت : خدائيش تا حالا شده يه بار واسه خاطر من كه خداتم بيايي سراغم؟ يا هر وقت كه كاري داري ميايي؟ تا حالا شده وقتي خوشي حال منم بپرسي؟نه ديگه خودت بگو !
چار چرخم رفت رو هوا. حرفي واسه گفتن نداشتم.

۴ نظر:

  1. من که نه موقعی که بهش احتیاج دارم صداش میکنم نه موقعی که میخوام بهش توجه کنم صداش میکنم

    پاسخحذف
  2. دوست عزیزم .. سلام .. ممنونم که مطالبی که برام ایمیل کردی رو دوباره زحمت کشید و برام کامنت گزاشتی .... ممنونم ....
    نمی دونم با نظرات شما موافق نیستم .. در زمینه ی عمومی بودن مذهب و یا ....
    نه اینکه اهل بحث نباشم ... هستم .. اما اهل قانع شدن نیستم ... شاید..
    کتاب سه بر خوانی جناب بیضایی رو هم خووندم ...که داستان آرش یکی از داستاناشه ... هیچ کس منکر مذهب نیست .. اما هر کس به روش خودش.. همون که مولانا میگه ... هر کسی از ظن خود شد یار من ...

    چند پست اخیری که نخوونده بودمو خووندم ... و اما در مورد این پست تنها میشه همون را گفت که ... خدایا من چون تویی را دارم و تو چون خودی را نداری....
    موفق باشید... تا دوباره ..

    پاسخحذف
  3. ای ول .همه آدم ها همینطورند.آخ که شکرت ای خدا واسه جهان به این بدی...چی می شد اگه تو دست به ساختنش نمی زدی.ممنونم به من سر زدی

    پاسخحذف
  4. سلام
    مگه تو چرخ داری ؟
    خوش به حالت که چهار تا داری ؟

    پاسخحذف

چیزی می خواستی بگی؟