۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

بیدار

شب از نیمه گذشته است
من بیدارم
و در تنهایی شب ها
به احساسم بدهکارم
نگاه تو کجا مانده؟
در این غربت
که حتی عشق هم بی حامی و تنهاست
تو مي گفتي خدا با ماست
خدا با ماست
نمي دانم چرا با اين‌همه
دلم در شوره زار اضطراب و آه و واويلاست
شب از نیمه گذشته است
دکان این دلم باز است
چه داری دل؟
غم و اندوه
برای غصه بازاری است
دکانش هم دل تنهاست
خریداران این کالا
مجنونند
ولی من خود خریدارم
حساب غصه ها افزون تر از آن است
که من آن را نگه دارم
بیا ای غم
بیا یار وفادارم
گمانم من در اين دنيا
تو را بعد از خدا دارم

۳ نظر:

  1. مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه. غم با من زاده منو زها نمیکنم.
    نبینم شما هم مثل من بوف کور بشین رفیق روانی.
    شادی رو که میشناسی؟

    پاسخحذف
  2. سلام دوست عزیز....
    شب است و سکوت است و ماه است و من ....

    پاسخحذف

چیزی می خواستی بگی؟